برای گاهی شادی، گاهی غم

آخرین مطالب

به وقت یک شروع

يكشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۰۴ ق.ظ

 همه چیز همان طور است که بود، حتی کمی بدتر، بدترش از این باب که امروز خبر دار شدم  ظرف کم تر از بیست روز باید طرح پروپزالی را بدهم که فکر میکردم حداقل سه ماه برایش وقت است، حالا باید شبانه روز بنشینم که کار را برسانم. اولش که شنیدم کمی شوکه شدم ولی خیلی زود تر از آنچه که فکرش را میکردم دست و پایم را جمع کردم، نقشه مسیری که باید بروم را روی کاغذ پیاده کردم و در همین فرصت اندک  دو پله از دوازده پله ی تعریف شده را هم پشت سر گذاشتم، هر چند کارهای ساده ای بودند ولی تیک خوردن هر مرحله حس خوبی دارد...  

 امروز یکی پیام داده سلام مریم جان خوبی... بعد از خوبی هیچ علامت نگارشی هم حتی نگذاشته بود، این را بعد از یک بار تماس بی پاسخش برایم ارسال کرده و من نمیدانم کیست. گوشی را ریست کردم و شماره ها را ندارم و خیلی وقت است حوصله حرف زدنم با کسی نیست. این که من این روزها خزیده ام توی پیله ی خودم مهم نیست، ولی مهم است که یکی که نمیدانم کیست و حتی شماره اش برایم آشنا نیست، برایش حال من، درست توی ساعات کوفتی انتظار مترو قلهک مهم بوده، گوشی برداشته و مهربانیش را برایم فرستاده.. من چه کردم؟ هیچی، هر جور حساب میکنم خیلی توی ذوقش میخورد اگر بفهمد حتی به جایش نیاوردم...

کینه آدم را چرک میکند و چرکی پستی می آورد و این روزها از آدم هایی رنجیده ام که هر چه تقلا میکنم برای نادیده گرفتن ظلمشان بیشتر گرفتار میشوم انگار... میترسم ...

پ.ن. آمده بودم بنویسم شروع میکنمش به نیت قربة الی الله ‌ولی امان از دل پر این روزها... 


۹۷/۱۱/۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
.. Mary

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی